*درحالحاضر اختیارات رئیسجمهور همچنان با اختیارات سایر قوا، شورای نگهبان و دیگران تعارض دارد. اگر رئیسجمهور را نفر دوم کشور و طبق اصل ۱۱۳ قانون اساسی مسئول اجرای قانون اساسی بدانیم؛ بنابراین چارهای نداریم جز اینکه فرض کنیم تدوینکنندگان قانون اساسی، رئیسجمهور را قائممقام رهبری میدانند و منهای برخی از اختیارات که در حوزههای نظامی یا در عرصه سیاستگذاریهای کلی است که آنهم به نظرم در مقام اجرا به رئیسجمهور برمیگردد، اختیارات رئیس دولت در قانون اساسی بسیار زیاد است اما این اتفاق در عمل نیفتاده.
از نظر عده ای مردم فقط به درد این میخورند که خوشحال باشند از اینکه عدهای بر آنها حکومت میکنند، بدون اینکه خودشان را ذینقش بدانند و اگر هم جایی ذینقش هستند، خودشان را ممنون از حکومت بدانند. اما نگاه دومی که شاید منبعث از اتفاقات بعد از رنسانس در اروپا و بحثهای دموکراسی است که متفکران غربی اعم از جامعهشناسان سیاسی و سیاستمداران، مطرح میکنند، این است که مردم در حکومت نقش دارند، آن هم نقش نخست.
*در نتیجه این نگاه در تعارض با نگاه اول قرار میگیرد که در کشور ما نگاه غالب محسوب میشود. حالا اگر این دو نگاه را با هم امتزاج کنیم و بگوییم ما نگاه شرعی را قبول داریم اما با حضور مردم، باید روشن شود که نقش مردم چقدر است. آیا نقش مردم در حدی هست که اگر ایدهای را نپسندید، دولتمردان حاضرند نظر مردم را رعایت کنند یا نظر مردم فقط نقش امضایی دارد و نه نقش تأسیسی؟
*در تفکر مدیریتی هنوز نمیدانیم چهکار باید کرد. اگر بخواهم در حوزه اجرائی بحث کنم، ترجیح میدهم با مهمترین موضوع کشور، یعنی اقتصاد شروع کنم. به دلیل اینکه امروزه اگر بخواهیم کارکردگرایانه فکر کنیم، باید سراغ شاخصهای اقتصادی برویم، مثل بقیه دنیا که وقتی میخواهند موفقبودن یک حاکمیت را بسنجند، از این شاخصها استفاده میکنند. چون این شاخصها کاملا قابلاندازهگیری هستند.
*هنوز جزئیات چیزی را که به آن اقتصاد اسلامی میگوییم، نمیدانیم. الان برخی از مراجع معتقدند سودی که در بانکها ردوبدل میشود، حرام است اما در سیستم بانکیمان آن راعنوانفت، گاز و پتروشیمی همچنان ظرفیتهای اقتصادی داریم؛ بنابراین فرض به انسداد رسیدن جامعه، قطعا درست نیست. در کوتاهمدت اگر اوضاع اقتصادی کشور سامان پیدا کند، بارقههای امیدی به وجود میآید که میتواند زندگی اجتماعی، فرهنگی و سایر شئون زندگی مردم را سروسامان دهد اما آنچه من را نگران میکند بحث انسداد سیاسی است؛ یعنی در کشور قدرت تصمیمگیری سیاسی وجود نداشته باشد. وقتی میزان دخالت گروههای فشار از دخالت علمی و ارائه نظر و پیشنهاد خارج میشود و تبدیل به ابزاری برای ازبینبردن دیگران یا اثبات خودشان میشود، انسداد سیاسی پررنگتر میشود. ممکن است گروههای فشار به لحاظ قدرت چندان معتبر نباشند اما از آنجایی که در جاهای دیگری ریشه دارند، نه اصالتا بلکه وکالتا قدرتمند هستند.
*مهمترین پرسش من این است که آینده فعالیت سیاسی برای نسل جدید ما که به گمانم بهشدت سیاستگریز شده چگونه رقم خواهد خورد و اهالی سیاست چگونه جاده سیاست را برای نسلهای آینده هموار خواهند کرد؟
موضوع پیشپاافتاده دیگری را برای مثال مطرح کنم. سالهاست درگیر مسئله حضور بانوان در ورزشگاه یا دوچرخهسواری بانوان هستیم. چرا موضوع حل نمیشود؟ اگر مشکل فقط در حوزه عمل و اجرا بود که حل میشد. تکلیفمان با این مسئله هنوز روشن نیست. آیا خلاف شرع است یا عرف؟ اگر خلاف عرف بود که جامعه پس میزد ولی جامعه نهتنها پس نمیزند بلکه حتی خانمهایی که حاضر نیستند در ورزشگاه مسابقات را تماشا کنند، مدافع حضور همجنسان خود در ورزشگاهها هستند. اما اگر مشکل شرعی داریم، چه کسی باید این مشکل را حل کند؟ دیدیم که جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نسبت به مسابقه ایران و عراق که اخیرا برگزار شد، اعتراض کرد اما این اعتراضات آنقدر گسترده نشد که در سخنرانیها، فضای مجازی و در نمازجمعهها به دولت حمله کنند. گمان نمیکنم به دلیل این باشد که دولت فعلی با حضور بانوان مسئله ندارد. خودبهخود از اتفاقی مهمتر خبر میدهد؛ این قطعا بحثی اندیشهای است که نیاز به تأمل دارد. از این دست موارد زیاد داریم.
*این سوال مطرح می شود که آیا جامعه به لحاظ سیاسی یا اقتصادی، فرهنگی یا اجتماعی به انسداد رسیده؟ به نظر من جامعه از نظر اقتصادی به انسداد کامل نرسیده است. با وجود نفت، گاز و پتروشیمی همچنان ظرفیتهای اقتصادی داریم؛ بنابراین فرض به انسداد رسیدن جامعه، قطعا درست نیست. در کوتاهمدت اگر اوضاع اقتصادی کشور سامان پیدا کند، بارقههای امیدی به وجود میآید که میتواند زندگی اجتماعی، فرهنگی و سایر شئون زندگی مردم را سروسامان دهد اما آنچه من را نگران میکند بحث انسداد سیاسی است؛ یعنی در کشور قدرت تصمیمگیری سیاسی وجود نداشته باشد. وقتی میزان دخالت گروههای فشار از دخالت علمی و ارائه نظر و پیشنهاد خارج میشود و تبدیل به ابزاری برای ازبینبردن دیگران یا اثبات خودشان میشود، انسداد سیاسی پررنگتر میشود. ممکن است گروههای فشار به لحاظ قدرت چندان معتبر نباشند اما از آنجایی که در جاهای دیگری ریشه دارند، نه اصالتا بلکه وکالتا قدرتمند هستند.